جهان تنها همان یک لحظه بود؛ لحظهای که تو را در آغوش گرفتم و لحظهی بعد ندیدمت.من تمام شدم انگار در آن لحظه و «لحظهی بعد» من نبودم.
پ.ن:بعضی از دوستان مجازی خستهم میکنند.فعلاً نمینویسم.باید به همه چیز دوباره فکر کنم. آدمهای کوچک همیشه در انتظار بزرگ شدنند.شاید بتوانم در ذهن آنها را بزرگ کنم تا شاید کمی بفهممشان! نیاز به زمان دارم- یا شاید آنها نیاز دارند...نمیدانم!
سلام
چی شدی تو ؟!آره منم این همه وبلاگ داشتم دیگه اعصاب نداشتم بنویسم !!
باشه زمان میگذره .... اما نزار زیاد فاصله بی افته ها ..
ای بابا! تو هم همهش اغراق کن! دو تا وبلاگ که ارزش این حرفا رو نداره.اون سومی هم که صاحبش من نیستم.ای باباD:
در ضمن،من همیشه حوصله و اعصاب نوشتن رو دارم.اما الان جریان به کلی فرق میکنه;)
من هم امیدوارم زیاد فاصله نیفته،مرسی!
اهههه
دیگه شورشو در آوردی ...دیگه یه ماه از این پستت میگذره !
لووسس ..چقده میخوای تمدد اعصاب کنی ...
بیا ببینم چه گندی به کنکورت زدی ...البته چشم آب نمیخوره گند زده باشی ...احتمالا ترکوندی ...
خب باید یه چیزایی برای خودم حل بشه تا بیام و دوباره بنویسم خب!
نظر لطف شماست البته.یعنی به شدت نظر لطف شماست.یعنی....
یه چیزی بهم میگما
حتما یه چیزی به خودت بگو D: یادت نره!
بی مزه بازم که ننوشتاریدی !!اوه اوه !چی فعل توپی شد !ماله خودمه ها همین الان ساختمش ....
بله واقعاً! مخصوصا قسمت آخرش که اول نفهمیدم چیه و فکر کردم یه چیز دیگه ستD:D: این همه استعداد آخه....
همه کامنتهای این پستم م اله خودمه !دمه خودم گرم !!!
الان کامنت گذاشته بودی که مینویسی آره فکر کنم !!!
مرسی از شما!:دی
می نویسم... می نویسم...
اگه جایه دیگه نوشتی بگو برم اون ورا !آخه آدرسا رو ندارم !...
راستی سالمی ؟!
به طور پراکنده این جا و اونجا می نویسم.جای ثابتی نیست که بهت آدرس بدم ;-)