-
تمام شدن من!
دوشنبه 4 خرداد 1388 00:53
جهان تنها همان یک لحظه بود؛ لحظهای که تو را در آغوش گرفتم و لحظهی بعد ندیدمت.من تمام شدم انگار در آن لحظه و «لحظهی بعد» من نبودم. پ.ن:بعضی از دوستان مجازی خستهم میکنند.فعلاً نمینویسم.باید به همه چیز دوباره فکر کنم. آدمهای کوچک همیشه در انتظار بزرگ شدنند.شاید بتوانم در ذهن آنها را بزرگ کنم تا شاید کمی بفهممشان!...
-
سرود شب
چهارشنبه 30 اردیبهشت 1388 20:34
کاش مرا بخوانی با آهنگی که میسازی بعد از نوشتن روزگار ما در شبهایی که سرودی کاش مرا بفهمی با دریای غم چشمانم بعد از خواندن شعری از شاعری که دوست دارم کاش ما را دریابند با حرفهای نابمان بعد از یک ظهر بهاری در حیاط نگاهمان
-
گم شده
دوشنبه 28 اردیبهشت 1388 01:05
گاهی او را گم می کنم و هزاران بار برای پیدا کردنش راهی می شوم.راهی ِ کویری بی آب و علف که تا چشم کار می کند تنهاییست و دلتنگی. در اتاق تو می نویسم؛ به امید اینکه روح تو را در نوشته هایم بیابم.
-
احساس می کنم یک فراموش شده هستم!
یکشنبه 20 اردیبهشت 1388 18:26
[بدون شرح]
-
بریم تو فاز عاشقی؟
یکشنبه 13 اردیبهشت 1388 18:57
عاشق شدم!!!!نمی دونم عاشق کی یا چی.فقط می دونم که الان تمام وجودم سرشار از عشقه.پر از دوست داشتن.فکر کن کسی که نمی دونه عاشق چی شده آهنگای عاشقانه گوش کنه یا مثلا تنها چیزی که به ذهنش برسه شعرهای عاشقانه باشه.دوست ندارم این حس رو از دست بدم؛هم عجیبه،هم دوست داشتنی. پ.ن:مثل اینکه من بردم.یعنی دارم می برم.خوشحالم از...
-
کامپیوتر،عشق اول و آخر من!
شنبه 12 اردیبهشت 1388 18:23
چهارده ساله که می شینم پای کامپیوتر؛یازده سالی هم می شه که از اینترنت استفاده می کنم؛چهار-پنج سال هم هست که وبلاگ می نویسم.اما هیچ وقت لذتی که امسال از این کارها می برم رو تجربه نکرده بودم. پ.ن: کارهایی رو که فکر می کردم امسال عمرا انجام بدم،انجام دادم و کارهایی که فکر می کردم حتما انجام می دم،انجام ندادم!!!
-
ترس
چهارشنبه 9 اردیبهشت 1388 03:22
........................................ پ.ن:تو بیداری کابوس دیدم! این آنفولانزای خوکی لعنتی بدجور فکرمو به خودش مشغول کرده.اخبارهای روزانه هم داغونم می کنه.خدایا خودت مراقبش باش!
-
نکته ی تستی زندگی
دوشنبه 7 اردیبهشت 1388 14:30
قانون بقای دوست: این قانون بیان می کند که دوست نه به وجود می آید و نه از بین می رود.تنها از شکلی به شکل دیگر در می آید.
-
دیروز،امروز،فردا...
شنبه 5 اردیبهشت 1388 20:48
تا دیروز به تو فکر می کردم،از امروز به هردومون فکر می کنم. پ.ن: منم بازی! ببینیم آخرش کی می بره؟
-
کمی وقت اضافه لطفا!
سهشنبه 1 اردیبهشت 1388 19:00
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 مهدکودک که بودم دوست داشتم زودتر برم اول دبستان تا با سواد بشم و بتونم خودم «بچه ها...سلام» رو بخونم . دوم دبستان که بودم دوست داشتم زودتر بزرگ بشم و برم سوم تا بتونم با خودکار بنویسم . چهارم که بودم دوست داشتم زودتر برسم به پنجم تا ارشد مدرسه باشم و بقیه به م...
-
...
شنبه 29 فروردین 1388 21:12
نوشته هام گیج می زنن...ذهنم خط خطی شده...
-
روزمرگی ها و دوست داشتن ها!
شنبه 29 فروردین 1388 00:27
زندگی می گذره و می گذره؛چه بی رحمانه البته.فکر می کنی داری زندگی می کنی.فکر می کنی خوش هستی.روزها پشت سر هم.هر شب خوابیدن و هر روز سه وعده غذا.یه اتفاق؛یه گلوله؛همه چیز تموم.حالا می تونی مطمئن باشی که خوش نیستی.روزها باز هم می گذرن و تو هر شب می خوابی.اما اون اتفاق،اون گلوله همه چیز رو تموم کرد. خم می شی.شاید این طوری...